184 خطبهاى از آن حضرت ( ع )
گویند که امیر المؤمنین ( ع ) را مصاحبى بود به نام همام که مردى عبادت پیشه بود . روزى گفتش که اى امیر المؤمنین ، پرهیزگاران را برایم وصف کن . آنسان که گویى در آنها مىنگرم . على ( ع ) در پاسخش درنگ کرد ، سپس گفت :
اى همّام از خدا بترس و نیکوکار باش که خدا با کسانى است که پرهیزگارى کنند و نیکوکارند .
[ 445 ]
همّام بدین سخن قانع نشد و على ( ع ) را سوگند داد . على ( ع ) حمد و ثناى خداى به جاى آورد و بر محمد ( ص ) و خاندانش درود فرستاد سپس فرمود :
اما بعد ، خداوند ، سبحانه و تعالى ، موجودات را بیافرید ، و چون بیافرید از فرمانبرداریشان بىنیاز بود و از نافرمانیشان در امان . زیرا نه نافرمانى نافرمایان او را زیانى رساند و نه فرمانبردارى فرمانبرداران سودى . آنگاه روزیهایشان را میانشان تقسیم کرد و جاى هر یک را در این جهان معین ساخت . پس پرهیزگاران را در این جهان فضیلتهاست . گفتارشان به صواب مقرون است و راه و رسمشان بر اعتدال و رفتارشان با فروتنى آمیخته . از هر چه خداوند بر آنها حرام کرده است ، چشم مىپوشند و گوش بر دانستن چیزى نهادهاند که آنان را سودى رساند . آنچنان به بلا خو گرفتهاند که گویى در آسودگى هستند . اگر مدت عمرى نبود که خداوند برایشان مقرر داشته ، به سبب شوقى که به پاداش نیک و بیمى که از عذاب روز بازپسین دارند ، چشم بر هم زدنى جانهایشان در بدنهایشان قرار نمىگرفت . تنها آفریدگار در نظرشان بزرگ است و جز او هر چه هست در دیدگانشان خرد مىنماید . با بهشت چناناند که گویى مىبینندش و غرق نعمتهایش هستند . و با دوزخ چنانند که گویى مىبینندش و به عذاب آن گرفتارند . دلهایشان اندوهگین است و مردمان از آسیبشان در اماناند . بدنهاشان لاغر است و نیازهاشان اندک است و نفسهایشان به زیور عفت آراسته است . روزى چند در بلا پاى مىفشرند و از پى آن آسایشى ابدى دارند . این معاملت ، که پروردگارشان نیز برایشان آسانش ساخته است ، سود بسیار دهد . دنیا در طلب آنهاست و آنها از دنیاگریزاناند . به اسارتشان مىگیرد ولى جانهاى خویش به فدیه دهند تا از اسارت برهند .
اما شبها ، همچنان برپاى ایستادهاند تا جزء جزء کتاب خدا را بخوانند . مىخوانند و آرام و با تأنّى و تدبّر مىخوانند . به هنگام خواندنش خود را اندوهگین مىسازند و داروى درد خویش از آن مىجویند . چون به آیتى رسند که در آن بشارتى باشد ، بدان میل کنند و در آن طمع بندند و چنانکه گویى در برابر چشمانشان جاى دارد ،
جانهاشان به شوق دیدار سر مىکشد و چون به آیتى رسند که در آن وعید عذاب باشد گوش دل بدان مىسپارند و پندارند که اکنون بانگ جوش و خروش جهنم در
[ 447 ]
گوششان پیچیده است . در برابر پروردگارشان میان خم کردهاند و پیشانى و کف دست و زانو و نوک پاى بر زمین نهادهاند و از خداوند تعالى مىطلبند که آزادیشان بخشد .
اما در روزها ، عالماناند ، بردباراناند ، نیکوکاراناند ، پرهیزکاراناند . بیم خداوندشان چنان تراشیده که تیرگران تیر را بتراشند . چون بینندهاى در آنان نگرد ،
پندارد که بیمارند و حال آنکه ، بیمار نیستند و گوید بىشک در عقلشان خللى است .
آرى ، کارى بزرگشان به خود مشغول داشته .
از اعمال خویش چون اندک باشد ، ناخشنودند و چون بسیار باشد در نظرشان اندک نماید ، که اینان پیوسته خود را متهم مىدارند و از آنچه مىکنند بیمناکاند .
چون یکیشان را به پاکى بستایند ، از آنچه دربارهاش مىگویند بیمناک مىشود و مىگوید که من خود به خویشتن آگاهترم و پروردگار من به من از من آگاهتر است . اى پروردگار من ، مرا به آنچه مىگویند مؤاخذت مکن ، مرا بهتر از آنچه مىپندارند بگردان و گناهان مرا که از آن بىخبرند ، بیامرز .
از نشانههاى یکیشان این است که مىبینى که در کار دین نیرومند است و در عین دوراندیشى نرمخوى و ایمانش همراه با یقین است و به علم آزمند و علمش آمیخته به حلم و توانگریش همراه با میانهروى است و عبادتش پیوسته با خشوع . در عین بینوایى محتشم است و در عین سختى ، صابر . در طلب حلال است و در جستجوى هدایت شادمان . از آزمندى به دور است . در آن حال ، که به کارهاى شایسته مىپردازد ، دلش بیمناک است . سپاسگویان روز را به شب مىآورد و ذکرگویان شب را به روز مىرساند . شب را در عین هراس مىگذراند و شادمانه دیده به دیدار صبح مىگشاید . هراسش از غفلتى است که مبادا گریبانگیرش شود و شادمانیش از فضل و رحمتى است که نصیبش گشته .
اگر نفسش در طلب چیزى ناخوشایند سرکشى کند ، پاى مىفشرد تا خواهشش را برنیاورد . شادمانى دلش ، چیزى است که پایدار است و پرهیزش ، از چیزى که نمىپاید . دانش را به بردبارى آمیخته است و گفتار را با کردار . او را بینى که آرزویش کوتاه است و خطایش اندک . دلش خاشع است و نفسش قانع . خوردنش اندک است
[ 449 ]
و کارهایش آسان و ، دینش محفوظ و ، امیالش مرده و خشمش ، فرو خورده .
به خیرش امید است و از شرش ایمنى . اگر در جمع غافلان باشد ، نامش را در زمره ذاکران نویسند و اگر در میان ذاکران باشد ، در شمار غافلانش نیاورند .
اگر بر او ستمى رود ، عفو کند و به آن کس ، که محرومش داشته ، بخشش نماید . و با هر که از او ببرد ، پیوند کند . زشتگویى از او دور است . گفتارش نرم است . ناپسندى در او ناپیداست و نیکوکارى در او هویدا . همواره خیرش روى آورده و شرش پشت کرده باشد . در شدایدى که دیگران را مىلرزاند ، او از جاى نمىشود و در مکاره شکیبایى را از دست نمىهلد و چون در امن و راحت باشد ، سپاس حق به جاى آورد . بر کسى که دشمن دارد ستم روا ندارد و محبت دیگران به گناهش نکشاند .
پیش از آنکه بر زیانش شهادت دهند ، او خود به حقیقت اعتراف مىکند . و چون به پاسدارى امرى وادارندش ، ضایعش نمىگذارد . آنچه را که خواهند که به خاطر بسپارد از یاد نمىبرد . دیگران را با القاب زشت نمىخواند .
به همسایه زیان نمىرساند . به هنگام مصایب شماتت روا نمىدارد . به باطل وارد نمىشود و از حق پاى بیرون نمىنهد . اگر خاموش باشد از خاموشى خویش غمگین نمىگردد . صدا به خنده بلند نمىکند . چون بر او ستمى رود صبر مىکند تا خدا انتقامش را بستاند . خود را به رنج مىافکند و مردم از او در راحتاند .
براى روز بازپسین ، خویشتن به مشقت مىاندازد و مردم را راحت مىرساند . از هر که دورى گزیند به سبب پارسایى و پاکى است و به هر که نزدیک شود به سبب نرمخویى و رحمت است . نه دورى گزیدنش از روى تکبر است و نه نزدیک شدنش از روى مکر و خدعه .
گوید که همّام از این سخن بیهوش شد و در آن بیهوشى جان داد . امیر المؤمنین گفت که :
بر جانش بیمناک بودم .
سپس فرمود :
[ 451 ]
آرى ، اندرزهاى رسا به هر که اهلش باشد چنین کند .
یکى گفت : یا امیر المؤمنین تو خود چگونهاى ؟ گفت :
واى بر تو ، مرگ هر کس را زمانى است که از او در نگذرد و سببى است که از آن بیرون نرود از اینگونه سخنان بازایست که شیطان بر زبان تو دمیده است .
4 خطبهاىاز حضرت علی علیه السلام
در تاریکى ، راه خود را به هدایت ما یافتید و بر قله عزّت و سرورى فرا رفتید و از شب سیاه گمراهى به سپیده دم هدایت رسیدید . کر باد ، گوشى که بانگ بلند حق را نشنود ، که آنکه بانگ بلند را نشنود ، آواز نرم چگونه او را بیاگاهاند . هر چه استوارتر باد ، آن دل که پیوسته از خوف خدا لرزان است . من همواره در انتظار غدر و مکر شما مىبودم و در چهره شما نشانههاى فریب خوردگان را مىدیدم . شما در پس پرده دین جاى کرده بودید و پرده دین بود که شما را از من مستور مىداشت ، ولى صدق نیت من پرده از چهره شما برافکند و قیافه واقعى شما را به من بنمود . براى هدایت شما بر روى جاده حق ایستادم ، در حالى که ، بیراهههاى ضلالت در هر سو کشیده شده بود و شما سرگردان و گم گشته به هر راهى گام مىنهادید . تشنه بودید و ، هر چه زمین را مىکندید به نم آبى نمىرسیدید . امروز این زبان بسته را گویا کردهام ، باشد که حقایق را به شما بگوید . در پرتگاه غفلت سرنگون شود ، اندیشه کسى که به خلاف من ره مىسپرد ، که من از آن روز که حق را دیدهام ، در آن تردید نکردهام . اگر موسى ( ع ) مىترسید ، بر جان خود نمىترسید ، بلکه از چیرگى نادانان و گمراهان مىترسید .
امروز از ما و شما یکى بر راه حق ایستاده و یکى بر باطل . آنکه به یافتن آب اطمینان دارد ، هرگز ، از تشنگى هلاک نمىشود
-فتامل-
مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی(ره) از آیات و مراجعی بود که بی واسطه به فیض ملاقات حضرت مهدی، صاحب الزمان ارواحنا له الفداه مشرف شده بود. یکی از آن موارد، قضیه شگرفی است که مرحوم شیخ محمد شریف رازی در جلد اول کتاب گنجینه دانشمندان نقل کرده است.
او می نویسد:
علامه حاج سید محمد حسن میرجهانی طباطبایی، صاحب تألیفات مفید که از خواص اصحاب ایشان بودند حکایت کرده اند که:
« یکی از علمای زیدیه به نام سید بحرالعلوم یمنی وجود حضرت ولی عصر علیه السلام را انکار می کرد و با علما و مراجع شیعه آن روز مکاتبه کرده و برای اثبات وجود و حیات آن حضرت برهان می خواست و آقایان از کتب اخبار و تواریخ عامه و خاصه اقامه دلیل می کردند؛ ولی وی قانع نمی شد و می گفت: من هم این کتب را دیده ام.
تا اینکه برای مرحوم آیت الله اصفهانی نامه نوشت و جواب قاطعی خواست. سید در جواب مرقوم فرمود: جواب شما را باید مشافهتاً بدهم، شما طی سفری به نجف مشرف شوید.
آن سید یمنی با فرزندش سید ابراهیم و چند تن از مریدان خاصش، به نجف اشرف مشرف و همه علما از جمله مرحوم آیت الله اصفهانی از وی دیدن کردند. سید یمنی عرض کردند من روی دعوت شما، به این مسافرت آمدم، جوابی که وعده فرمودید بدهید. ایشان فرمودند: شب بعد به منزل من بیایید.
شب بعد به منزل آسید ابوالحسن آمدند و پس از صرف شام و رفتن اکثر میهمانها و گذشتن نیمی از شب، نوکر خود، مشهدی حسین چراغدار را طلبیده و فرمودند: به سید یمنی و فرزندش بگویید بیایند و ما تا درب منزل رفتیم به ما فرمودند: شما نیایید و خود به اتفاق سید و فرزندش رفتند و ما ندانستیم کجا رفتند.
تا روز بعد که سید ابراهیم یمنی، فرزند بحرالعلوم مزبور را ملاقات کردم و از جریان شب پرسیدم. گفت: الحمدلله (بحمدالله) ما مستبصر و اثنی عشری شدیم.
گفتم: چطور؟ گفت: برای اینکه آقای اصفهانی حضرت ولی عصر امام زمان علیه السلام را به پدرم نشان داد. تفصیل آن را پرسیدم.
گفت: ما از منزل که بیرون آمدیم نمی دانستیم به کجا می رویم؛ تا اینکه از شهر خارج و وارد وادی السلام شده و در وسط وادی جایی بود که آن را مقام مهدی علیه السلام می گفتند.
چراغ را از مشهدی حسین گرفته و خود به اتفاق پدرم و من وارد آن محیط شدیم. پس آقای اصفهانی خود از چاه آنجا، آب کشیده و وضو تجدید کرد و ما به عمل او می خندیدیم؛ آنگاه وارد مقام شد و چهار رکعت نماز خواند و کلماتی گفت؛ ناگاه دیدیم آن فضا روشن گردید، پس پدرم را طلبید.
وقتی وارد آن مقام شد طولی نکشید که صدای گریه پدرم بلند شد و صیحه ای زد و بیهوش شد؛ نزدیک رفتم دیدم آقای اصفهانی شانه های پدرم را مالش می دهد تا به هوش آمد و وقتی از آنجا برگشتیم پدرم گفت: حضرت ولی عصر حجه بن الحسن العسکری علیه السلام را مشافهتاً زیارت کردم. و با دیدنش مستبصر و شیعه اثنی عشری شدم. »
سید مزبور بعد از چند روز از نجف اشرف به یمن مراجعت نمود و چهار هزار نفر از مریدان یمنی خود را، شیعه اثنی عشری نمود. »
بیا که صبر برایم چه خوب معنا شد
در انتظار ظهورت دلم شکیبا شد
تمام دفترعمرم سیاه شد اما
امید دیدن رویت دوباره پیدا شد
چه جمعه ها که گذشت و نیآمدی آخر
دعای منتظرانت حدیث شبها شد
چکیده قطره اشکی زدیدگان زان پس
فضای سبز نیایش پر از تمنا شد
حصار یأس چه زیبا شکست با یادت
ولی چگونه بگویم که عقده ها وا شد
هنوز مانده به دل آرزوی دیدارت
بیا بیا که بهارم خزان غمها شد