باب چهارم در تواضع
حکایت امیرالمومنین علی (ع) و سیرت پاک او
کسی مشکلی برد پیش علی
مگر مشکلش را کند منجلی
امیر عدو بند مشکل گشای
جوابش بگفت از سر علم و رای
شنیدم که شخصی در آن انجمن
بگفتا چنین نیست یا باالحسن
نرنجید از او حیدر نامجوی
بگفت ارتو دانی از این به بگوی
بگفت آنچه دانست و بایسته گفت
به گل چشمه? خور نشاید نهفت
پسندید از او شاه مردان جواب
که من بر خطا بودم او بر صواب
به از من سخن گفت و دانا یکی است
که بالاتر از علم او علم نیست
گر امروز بودی خداوند جاه
نکردی خود از کبر در وی نگاه
بدر کردی از بارگه حاجبش
فرو کوفتندی به ناواجبش
که من بعد بی آبرویی مکن
ادب نیست پیش بزرگان سخن
یکی را که پندار در سر بود
مپندار هرگز که حق بشنود
ز عملش ملال آید از وعظ ننگ
شقایق به باران نروید ز سنگ
گرت در دریای فضل است خیز
به تذکیر در پای درویش ریز
نبینی که از خاک افتاده خوار
بروید گل و بشکفد نوبهار
مریز ای حکیم آستینهای در
چو میبینی از خویشتن خواجه پر
به چشم کسان در نیاید کسی
که از خود بزرگی نماید بسی
مگو تا بگویند شکرت هزار
چو خود گفتی از کس توقع مدار
سعدی
بوستان
17 سخنى از حضرت علی ( ع )
در وصف کسانى که داورى میان مردم را به عهده مىگیرند و شایان آن نیستند .
دشمنترین مردم در نزد خدا ، دو کس باشند . یکى آنکه خداوند او را به حال خود رها کرده ، پس ، از راه راست منحرف گشته است ، به سخنان بدعتآمیز دلبسته و مردم را به ضلالت فرا مىخواند . فریبى است براى کسى که بدو فریفته شود . از راه هدایتى که پیشینیانش به پیش پاى گشاندهاند ، رخ بر مىتابد و کسانى را که در ایام حیاتش یا پس از مرگش به او اقتدا مىکنند ، گمراه مىسازد . بار خطاهاى دیگران بر دوش کشد و در گرو خطاى خود باشد . دیگرى ، کسى است که کولهبار نادانى بر پشت گرفته و در میان جماعت نادانان امت در تکاپوست . در ظلمت فتنه و فساد جولان دهد و ، همانند کوران ، راه اصلاح و آشتى را نمىبیند . جمعى که به ظاهر آدمىاند ، او را دانشمند خوانند و حال آنکه در او دانشى نیست . آغاز کرده و گردآورده ، چیزى را که اندکش از بسیارش بهتر است . خویشتن را از آبى گنده سیراب کرده و بسا چیزهاى بىفایدت که در گنجینه خاطر خود نهان دارد . در میان مردم به قضاوت نشست و بر عهده گرفت که آنچه را که دیگران در شناختش درماندهاند برایشان آشکار سازد . اگر با مشکل و مبهمى رویاروى گردد ، براى گشودن آن سخنانى بیهوده از رأى خویش مهیا کند ، که آن را کلامى قاطع پندارد و بر قامت آن جامهاى مىبافد ،
در سستى ، چونان تار عنکبوت . نداند رأیى که داده صواب است یا خطا . اگر صواب باشد ، بیمناک است که مبادا خطا باشد . و اگر خطا باشد ، امید مىدارد که آنچه گفته صواب باشد . نادانى است ، در عین نادانى ، دستخوش خبط و خطا ، و با این حال ، بر اشترى سوار است که آن هم پیش پاى خود نبیند . هرگز در علمى حکم قطعى نراند .
روایات را بر باد مىدهد آنسان که گیاه خشک را بر باد دهند . به خدا سوگند ، توانایى آن ندارد که درباره آنچه بر او وارد مىشود حکمى صادر کند . شایسته مسندى که بر آن نشسته است نباشد . و نمىپندارد که دیگران را در چیزى که خود بدان جاهل است دانشى باشد و نمىبیند که آن سوى آنچه او بدان دست یافته دیگرى را رأى و نظرى بود . اگر مطلبى بر او پوشیده ماند کتمانش کند ، زیرا به جهل خود آگاه است .
خونهاى به ناحق ریخته ، از جور او فریاد مىآورند . میراثهاى بناحق تقسیم شده از ظلم او مىنالند . به خداوند شکوه مىکنم از مردمى که در جهل زیستند و در ضلالت مردند . در نظر آنان هیچ متاعى کاسدتر از کتاب خدا نیست اگر آنچنانکه شایسته است تلاوت شود . و هیچ متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نیست اگر تحریف شده باشد و از معنى واقعى خود گردیده باشد . هیچ چیز را زشتتر از کار نیک نمىدانند و هیچ چیز را نیکوتر از زشتکارى نمىشمارند .
184 خطبهاى از آن حضرت ( ع )
گویند که امیر المؤمنین ( ع ) را مصاحبى بود به نام همام که مردى عبادت پیشه بود . روزى گفتش که اى امیر المؤمنین ، پرهیزگاران را برایم وصف کن . آنسان که گویى در آنها مىنگرم . على ( ع ) در پاسخش درنگ کرد ، سپس گفت :
اى همّام از خدا بترس و نیکوکار باش که خدا با کسانى است که پرهیزگارى کنند و نیکوکارند .
[ 445 ]
همّام بدین سخن قانع نشد و على ( ع ) را سوگند داد . على ( ع ) حمد و ثناى خداى به جاى آورد و بر محمد ( ص ) و خاندانش درود فرستاد سپس فرمود :
اما بعد ، خداوند ، سبحانه و تعالى ، موجودات را بیافرید ، و چون بیافرید از فرمانبرداریشان بىنیاز بود و از نافرمانیشان در امان . زیرا نه نافرمانى نافرمایان او را زیانى رساند و نه فرمانبردارى فرمانبرداران سودى . آنگاه روزیهایشان را میانشان تقسیم کرد و جاى هر یک را در این جهان معین ساخت . پس پرهیزگاران را در این جهان فضیلتهاست . گفتارشان به صواب مقرون است و راه و رسمشان بر اعتدال و رفتارشان با فروتنى آمیخته . از هر چه خداوند بر آنها حرام کرده است ، چشم مىپوشند و گوش بر دانستن چیزى نهادهاند که آنان را سودى رساند . آنچنان به بلا خو گرفتهاند که گویى در آسودگى هستند . اگر مدت عمرى نبود که خداوند برایشان مقرر داشته ، به سبب شوقى که به پاداش نیک و بیمى که از عذاب روز بازپسین دارند ، چشم بر هم زدنى جانهایشان در بدنهایشان قرار نمىگرفت . تنها آفریدگار در نظرشان بزرگ است و جز او هر چه هست در دیدگانشان خرد مىنماید . با بهشت چناناند که گویى مىبینندش و غرق نعمتهایش هستند . و با دوزخ چنانند که گویى مىبینندش و به عذاب آن گرفتارند . دلهایشان اندوهگین است و مردمان از آسیبشان در اماناند . بدنهاشان لاغر است و نیازهاشان اندک است و نفسهایشان به زیور عفت آراسته است . روزى چند در بلا پاى مىفشرند و از پى آن آسایشى ابدى دارند . این معاملت ، که پروردگارشان نیز برایشان آسانش ساخته است ، سود بسیار دهد . دنیا در طلب آنهاست و آنها از دنیاگریزاناند . به اسارتشان مىگیرد ولى جانهاى خویش به فدیه دهند تا از اسارت برهند .
اما شبها ، همچنان برپاى ایستادهاند تا جزء جزء کتاب خدا را بخوانند . مىخوانند و آرام و با تأنّى و تدبّر مىخوانند . به هنگام خواندنش خود را اندوهگین مىسازند و داروى درد خویش از آن مىجویند . چون به آیتى رسند که در آن بشارتى باشد ، بدان میل کنند و در آن طمع بندند و چنانکه گویى در برابر چشمانشان جاى دارد ،
جانهاشان به شوق دیدار سر مىکشد و چون به آیتى رسند که در آن وعید عذاب باشد گوش دل بدان مىسپارند و پندارند که اکنون بانگ جوش و خروش جهنم در
[ 447 ]
گوششان پیچیده است . در برابر پروردگارشان میان خم کردهاند و پیشانى و کف دست و زانو و نوک پاى بر زمین نهادهاند و از خداوند تعالى مىطلبند که آزادیشان بخشد .
اما در روزها ، عالماناند ، بردباراناند ، نیکوکاراناند ، پرهیزکاراناند . بیم خداوندشان چنان تراشیده که تیرگران تیر را بتراشند . چون بینندهاى در آنان نگرد ،
پندارد که بیمارند و حال آنکه ، بیمار نیستند و گوید بىشک در عقلشان خللى است .
آرى ، کارى بزرگشان به خود مشغول داشته .
از اعمال خویش چون اندک باشد ، ناخشنودند و چون بسیار باشد در نظرشان اندک نماید ، که اینان پیوسته خود را متهم مىدارند و از آنچه مىکنند بیمناکاند .
چون یکیشان را به پاکى بستایند ، از آنچه دربارهاش مىگویند بیمناک مىشود و مىگوید که من خود به خویشتن آگاهترم و پروردگار من به من از من آگاهتر است . اى پروردگار من ، مرا به آنچه مىگویند مؤاخذت مکن ، مرا بهتر از آنچه مىپندارند بگردان و گناهان مرا که از آن بىخبرند ، بیامرز .
از نشانههاى یکیشان این است که مىبینى که در کار دین نیرومند است و در عین دوراندیشى نرمخوى و ایمانش همراه با یقین است و به علم آزمند و علمش آمیخته به حلم و توانگریش همراه با میانهروى است و عبادتش پیوسته با خشوع . در عین بینوایى محتشم است و در عین سختى ، صابر . در طلب حلال است و در جستجوى هدایت شادمان . از آزمندى به دور است . در آن حال ، که به کارهاى شایسته مىپردازد ، دلش بیمناک است . سپاسگویان روز را به شب مىآورد و ذکرگویان شب را به روز مىرساند . شب را در عین هراس مىگذراند و شادمانه دیده به دیدار صبح مىگشاید . هراسش از غفلتى است که مبادا گریبانگیرش شود و شادمانیش از فضل و رحمتى است که نصیبش گشته .
اگر نفسش در طلب چیزى ناخوشایند سرکشى کند ، پاى مىفشرد تا خواهشش را برنیاورد . شادمانى دلش ، چیزى است که پایدار است و پرهیزش ، از چیزى که نمىپاید . دانش را به بردبارى آمیخته است و گفتار را با کردار . او را بینى که آرزویش کوتاه است و خطایش اندک . دلش خاشع است و نفسش قانع . خوردنش اندک است
[ 449 ]
و کارهایش آسان و ، دینش محفوظ و ، امیالش مرده و خشمش ، فرو خورده .
به خیرش امید است و از شرش ایمنى . اگر در جمع غافلان باشد ، نامش را در زمره ذاکران نویسند و اگر در میان ذاکران باشد ، در شمار غافلانش نیاورند .
اگر بر او ستمى رود ، عفو کند و به آن کس ، که محرومش داشته ، بخشش نماید . و با هر که از او ببرد ، پیوند کند . زشتگویى از او دور است . گفتارش نرم است . ناپسندى در او ناپیداست و نیکوکارى در او هویدا . همواره خیرش روى آورده و شرش پشت کرده باشد . در شدایدى که دیگران را مىلرزاند ، او از جاى نمىشود و در مکاره شکیبایى را از دست نمىهلد و چون در امن و راحت باشد ، سپاس حق به جاى آورد . بر کسى که دشمن دارد ستم روا ندارد و محبت دیگران به گناهش نکشاند .
پیش از آنکه بر زیانش شهادت دهند ، او خود به حقیقت اعتراف مىکند . و چون به پاسدارى امرى وادارندش ، ضایعش نمىگذارد . آنچه را که خواهند که به خاطر بسپارد از یاد نمىبرد . دیگران را با القاب زشت نمىخواند .
به همسایه زیان نمىرساند . به هنگام مصایب شماتت روا نمىدارد . به باطل وارد نمىشود و از حق پاى بیرون نمىنهد . اگر خاموش باشد از خاموشى خویش غمگین نمىگردد . صدا به خنده بلند نمىکند . چون بر او ستمى رود صبر مىکند تا خدا انتقامش را بستاند . خود را به رنج مىافکند و مردم از او در راحتاند .
براى روز بازپسین ، خویشتن به مشقت مىاندازد و مردم را راحت مىرساند . از هر که دورى گزیند به سبب پارسایى و پاکى است و به هر که نزدیک شود به سبب نرمخویى و رحمت است . نه دورى گزیدنش از روى تکبر است و نه نزدیک شدنش از روى مکر و خدعه .
گوید که همّام از این سخن بیهوش شد و در آن بیهوشى جان داد . امیر المؤمنین گفت که :
بر جانش بیمناک بودم .
سپس فرمود :
[ 451 ]
آرى ، اندرزهاى رسا به هر که اهلش باشد چنین کند .
یکى گفت : یا امیر المؤمنین تو خود چگونهاى ؟ گفت :
واى بر تو ، مرگ هر کس را زمانى است که از او در نگذرد و سببى است که از آن بیرون نرود از اینگونه سخنان بازایست که شیطان بر زبان تو دمیده است .